*شب نوشت*

یک اتاق ، اندکی نور، من خدایی دارم که همین نزدیکی است
                    در امتداد لحظه هایم
                                           هر روز….!

نوشته شده در پنج شنبه 9 تير 1398برچسب:,ساعت 14:48 توسط elina

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد، متوجه نا مه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.
در نامه این طور نوشته شده بود :




خدای عزیزم بیوه زنی ۸۳ ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.

این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج  می کردم.
یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام.

اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم.
تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن…
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.

نتیجه این شد که همه  آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند.

در پایان ۹۶ دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند…
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.
عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت.
تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن  نوشته شده بود:

نامه ای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند.
مضمون نامه چنین بود :
خدای عزیزم، چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم.

با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم.

من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی…
البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند…. !!!!!!

نوشته شده در دو شنبه 27 تير 1390برچسب:,ساعت 23:50 توسط elina

اگر جوات هستيد، اگرآخرين مطلبي كه مطالعه كرده ايد تصميم كبري بوده است، اگر قدرت تحليل شما در حد پت و مت است ،اگر فرق اگزستانياليسم و هويج را نمي دانيد، نگران نباشيد بسته هاي آموزشي " باکلاسی در 5 دقيقه " به بازارآمد!

1. اولين اصل، يادگرفتن تعدادي لغت پرملاته! هرچی بيشتر بدونيد بهتره اما اگر مغزتون زياد كشش نداره همين چهارتا رو حفظ كنيد: سيناپس ، پارادايم، نوستالژيك و ديالكتيك .معني اش زياد مهم نيست فقط كافيه هر چند جمله در ميون مقداري از اين كلمات- به ميزان دلخواه- بكار ببريد البته موظب باشيد دز آن را زياد بالا نبريد كه تابلو مي شود!

2. ريش پرفسوري گرچه اپيدمي شده ولي هنوز هم جواب مي ده! ريش پروفسوري مي تونه يك كارگر افغاني رو به يك شهروند فرهيخته تبديل كنه!

3. غر بزنيد! غر زدن به وضع مملكت يكي از اركان مهم و شايد مهمترين ركن با کلاسیه باشه. به هر چيزي كه فكرتون مي رسه غر بزنيد مهم نيست به چي فقط غر بزنيد مثال:

· اگر بارون نمياد از بارونهاي لندن تعريف كنيد و بر پدر مملكت بي آب و علفمون لعنت بفرستيد!

· اگر بارون مياد از هواي صاف و آفتابي تگزاس تعريف كنيد و بگيد :" تف به اين مملكت گل وشل"!

· مدام از پيشرفت خارج تعريف كنيد! طوري كه انگار 80 سال توي لس آنجلس زندگي كرده ايد .مثلاً بگيد اونجا نون بربري تو بسته بندي هاي استريل عرضه ميشه!

4. كراوات خيلي مهمه حتي اگه مي خواهيد تا سبزي فروشي سركوچه برويد كراوات بزنيد. براي اينكه در ذهنتان ملكه شود مي توانيد شبها با كراوات بخوابيد!

5. اگر در مهماني خواستيد دستشويي برويد و آنجا دستشويي فرنگي نداشتند به شدت از صاحبخانه گلايه كنيد و خودتان را ناراحت نشان دهيد.

6. پيتزا ديگه دمده شده، سعي كنيد اسم غذا هايي رو حفظ كنيد كه بقيه حتي نمي تونند تلفظش كنند.

· مثال: فوندي بورگينيون، تاوزند آيلند و...البته اگر توي رستوران بوديد قبل از به زبان آوردن اين كلمات ابتدا دستتون رو داخل جيبتون كنيد و يك چرخ بدهيد اگر به چيزي برخورد نكرد احساس تشنگي كنيد ويك ليوان آب سرد سفارش بدهيد!

7. داشتن يك وبلاگ ضروريه . البته اگر هنوز فرق بين كيس و مانيتور رو نمي دونيد بي خيال وبلاگ شويد. قالب وبلاگ بايد حتماً سياه باشه. سياه نمادي است از خفقان ژرفناي دروني و فريادي از فراسوي فراخناي تاريكي هاي ظلمانی! اسم وبلاگ هم بايد يكي از اين ها باشد: فرياد بي صدا، اسير حجم خلوت بي كسي، غريب غروب غربت غارغار! براي مطالب توش هم ميتونيد يك كتاب از احمد شاملو بگذاريد بغل دستتون و هر هفته يه صفحه ازش رو تايپ كنيد بريزيد تو حلق وبلاگ!

8. از زمان قدیم خيلي تعريف كنيد. مخصوصاً بگيد اون موقع همه چيز خيلي ارزون بوده مثلاً تويوتا كمري 3 قرون بوده! البته سعي كنيد به مغزتون يه مقدار بيشتر فشار بياوريد و مثال بهتري بزنيد.

9. سعي كنيد عينكي شويد. عينك سمبل مطالعه ي زياده ! اگر حوصله مطالعه نداريد يك روش سريعتر هم وجود داره: 2 دقيقه به جوشكاري با دقت نگاه كنيد!

10. اگر كانديداي مورد نظر شما راي آورد، دمكراسي را مثل عقد دخترعمو پسرعمو عهدي آسماني بدانيد. اگر كانديداي مورد نظر شما راي نياورد بگوييد: ملت شعورشون همينقدره! حقشونه بيسوادها!

11. ترانه هاي خارجي گوش بدهيد. هرچي غير مجاز تر باشه بهتره! اگر نانسي گوش ميديد نشون ميده كه تمام مراحل روشنفكري رو با موفقيت پشت سر گذاشته ايد!

12. وقتي در مورد رئيس جمهور هاي خارجي صحبت مي كنيد بگوييد: " آقاي بوش" يا " پرزيدنت بوش"

13. يك سگ بخريد. اصولاً معاشرت با سگ جماعت تاثير زيادي در ارتقاي سطح با کلاسی داره!

14. اگر دختر هستيد بايد مانتوي شما تنگ باشد! تنگ تر از بقيه ! خيلي تنگ! اونقدر كه موقع غذا خوردن مجبور شويد دكمه هاي جلوي آن را به صورت موج مكزيكي به ترتيب باز و بسته كنيد تا لقمه پايين برود!
15. و بالاخره مانيفست با کلاسی: كتاب هاي فروغ فرخزاد، صادق هدايت ، سروش و گوگوش كتب اربعه با کلاسی محسوب مي شوند. حالا خيلي به آخري گير نديد بيشتر با سي دي حال مي كنه!

نوشته شده در سه شنبه 21 تير 1390برچسب:,ساعت 1:24 توسط elina

 

بچه که بودیم از آسمان باران می آمد بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
 
بچه که بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن. بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه!                                            
 
بچه که بودیم تو جمع گریه می کردیم. بزرگ شدیم تو خلوت!
 
بچه که بودیم راحت دلمون نمی شکست بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه.
 
بچه که بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم.
 
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه.
 
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون می رفت. بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم.
 
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم.بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه!
 
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود.بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه!
 
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود!بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم!
 
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم.بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر می گردیم به بچگی.
 
بچه که بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند.بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس نمی فهمد.
 
بچه که بودیم دوستیامون تا نداشت.بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره.
 
بچه که بودیم بچه بودیم بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم!
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم.

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم.


کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود.


کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند.


کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم.


کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود.


کاش قلبها در چهره بود اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم.


سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست.


سکوتی را که یک نفر بفهمد بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نفهمد.


سکوتی که سرشار از ناگفته هاست.


ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد.


نوشته شده در پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:,ساعت 1:33 توسط elina

اهل دانشگاهم...
روزگارم خوش نیست...
ژتونی دارم، خرده پولیف سر سوزن هوشی،
دوستانی دارم بهتر از شمر ویزید...
دوستانی هم چو من مشروط و اتاقی که همین نزدیکی است...
پشت آن کوه بلند...


اهل دانشگاهم...
پیشه ام گپ زدن است.
گاه گاهی هم می نویسم، تکلیف،
می سپارم به شما تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است...
دلتان تازه شود، چه خیالی ، چه خیالی ...

می دانم که گپ زدن بیهوده است .
خوب می دانم دانشم کم عمق است
.

اهل دانشگاهم...
قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه،مهرم میز...
عشق از پنجره ها می گیرم...
همه ذرات مخ من متبلور شده است.
درسهای را وقتی می خوانم...
که خروس میکشد خمیازه...
مرغ و ماهی خوابند.

استاد از من پرسید : چند نمره ز من میخواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند؟
پدرم استاتیک را بر میداشت و کوئیز هم می داد.

خوب یادم است،
مدرسه باغ آزادی بود.
درس ها را آنروز حفظ می کردم، در خواب .

امتحان چیزی بود مثل آب خوردن..
درس بی رنجش میخواندم.
نمره بی خواهش می آوردم.

تا معلم پارازیت میانداخت همه غش میکردند.
وکلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.
درس خواند ن آنروز مثل یک بازی بود.



اهل دانشگاهم...
قسمت اول

قسمت دوم درادامه مطلب...


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 14 تير 1390برچسب:,ساعت 22:43 توسط elina

تعیین شخصیت شمابااستفاده ازتاریخ تولد...


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 14 تير 1390برچسب:,ساعت 21:22 توسط elina

 
 

می دانم که بی نام تو

دفترم خالیست ...

می دانم بی نام تو

دیگر شقایق نیست ...

می دانم بی نام تو

جای خاطره ها خالیست ...

می دانم که می دانی

یادت همیشه جاریست !!!

گر بگریم گویند دیوانه است

گر بخندم گویند عاشق است

پس بگریم و بخندم تا گویند

عاشقی دیوانه است...

نوشته شده در یک شنبه 12 تير 1390برچسب:,ساعت 13:45 توسط elina

 

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش میطلبم.
به مرده شوی بگویید مرا با چوبک بشوید چون به صابون و پودر حساسیت دارم.
چون تمام آرزوهایم را به گور میبرم، سعی کنید قبر مرا بزرگ بسازید که جای جسدم باش .

نوشته شده در یک شنبه 12 تير 1390برچسب:,ساعت 1:10 توسط elina

 

                                                   دوستی...

دل من دیر زمانی ست که می پندارد:
« دوستی » نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-دانسته-
بیازارد!
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار،
هر سخن ، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت
با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
- شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد.
نوشته شده در جمعه 10 تير 1390برچسب:,ساعت 20:17 توسط elina


قدرخنده داره که 5 دقيقه عبادت به درگاه الهي دير و طاقت فرسا ميگذره ولي 9۰ دقيقه بازي يک تيم فوتبال مثل باد مي گذره!

چقدر خنده داره که 2هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسيار هنگفتيه اما 100 هزار تومان براي خريد، کم به چشم مياد!

چقدر خنده داره که وقتي مي خوايم عبادت و دعا کنيم هر چي فکر مي کنيم چيزي به فکرمون نمي ياد تا بگيم اما وقتي که مي خوايم با دوستمون حرف بزنيم هيچ مشکلي نداريم!

چقدر خنده داره که وقتي مسابقه ورزشي تيم محبوبمان به وقت اضافه مي کشه لذت مي بريم و از هيجان تو پوست خودمون نمي گنجيم اما وقتي که مراسم دعا و بحث ديني و نيايش طولاني تر از حدش مي شه شکايت مي کنيم و آزرده خاطر مي شيم!

چقدر خنده داره که خوندن يه صفحه و يا بخش از قرآن سخته اما خوندن 4۰۰ صفحه از پرفروشترين کتاب رمان دنيا آسونه!

چقدر خنده داره که سعي ميکنيم رديف جلو صندلي هاي يک کنسرت يا مسابقه رو رزو کنيم اما به آخرين رديف يک مکان مذهبي مثل مسجدهم تمايل نداريم!

چقدر خنده داره که براي عبادت و کارهاي مذهبي هيچ وقت زمان کافي در برنامه روزمره خود پيدا نمي کنيم اما براي بقيه برنامه ها رو سعي مي کنيم تو آخرين لحظه هم که شده انجام بديم!

چقدر خنده داره که شايعات روز نامه ها رو به راحتي باور مي کنيم اما سخنان ائمه و قرآن رو به سختي باور مي کنيم!

چقدر خنده داره که همه مردم مي خوان بدون اينکه به چيزي اعتقاد پيدا کنند و يا کاري در راه خدا انجام بدن به بهشت برن!

چقدر خنده داره که وقتي جوکي رو از طريق پيام کوتاه و يا ايميل به ديگران ارسال مي کنيد به سرعت آتشي که در جنگلي انداخته شود همه جا را فرا مي گيرد اما وقتي که سخن و پيام الهي رو مي شنويد دو برابر در مورد گفتن و يا نگفتن اون فکر مي کنيد!

خنده داره . اينطور نيست؟!

داريد مي خنديد؟ داريد فکر مي کنيد؟

اين حرفارو به گوش بقيه هم برسونيد و از خداوند سپاس گذار باشيد که او خداي اعلي و دوست داشتني است.

آيا اين خنده دار نيست که وقتي که مي خوايد اين حرفارو به بقيه بزنيد خيلي ها رو از ليست خودتون پاک مي کنيد بخاطر اينکه مطمئنيد که اونها به اين حرفا اعتقاد ندارند؟!!!

خنده داره؟ ...... تاسف آوره

نوشته شده در جمعه 10 تير 1390برچسب:,ساعت 1:20 توسط elina




قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت